پشت...


تنها معیارش

داشتن تکیه گاه بود

نمی دانست

برای تکیه دادن

باید به او پشت کند

عشق...


عشق به هستی ها

جز سرخوردگی چیزی نداشت

ای نیستی

می خواهم عاشق تو باشم

رنگین کمان


رنگ ها وقتی می میرند

رنگین کمان می شوند


میخ...


زل زدم به میخی که در تخته جا خوش کرده بود

کلی حسرت خوردم

اگر می گذاشتی من هم همانطور در تو جا خوش کنم

در و تخته جور می شد

...


میوه فروش درونت

در رختخواب هلو به من می فروشد

و در میخانه سیب تعارف می کند

پیشانی ات...


جایی هست

در انتهای پیشانی ات

که مرا در خوابی عمیق

غرق می کند

کفشدوزک من


یکی از کفشدوزک های دلم را

به غلامی گلت

قبول کن

نیتشان خیر است

قصد گرده افشانی دارند

عاشقانه های من برای تو...

زنده بودن یعنی 

همین چشمهایت

همین

منحنی ِ بی نقص ِ لبخندت 

...

میدانستی

عمر ِ جاوید میخواهد این دستهای ِ تو؟


----
با مخاطب خاص

مغرور...

چشمهایت را باز کن

کافی ست کمی

به درون خودت بنگری

و فکر کنی

من باعث تنهایی تو نیستم

دیو خودخواهی و نفرت

این منم منم گفتن هایت

همه و همه 

فرهاد پراکن است

منی که آمده بودم

تا کوهی را برایت جابجا کنم

منفور دل ِ خودخواهت شدم

زیرا که با زبان دلم سخن می گفتم

و تو با زبان ِ عقلت تفسیرش می کردی

رفتم

تا تنهایی را بیابم

و در کنارش زندگی کنم

فارغ از همه ی منیت ها ، غرورها و دو رنگی ها

نگاه...

نگاهت را می دزدم

تا با چشم هایت

شیرین ترین رویایم را 

به تصویر بکشم... 


امروزانه من و یار

خداحافظ...

خداحافظ

دلمـ خونه
من از دست تو دلگیرم
چرا گفتی برم وقتی،
میدونی بی تو میمیرم

خداحافظ
که از امشب،
دیگه چشمام نمی خوابه
دیگه بعد تو احساسم اسیر 
دست مهتابه

خداحافظ
از این جاده،
اونی که رفته نابوده
خداحافظ
نکن گریه
تا بوده، همین بوده

حقیقت امروزی

‏حقیقت امروز اینه که اگر کسی زیبایی ظاهری نداشته باشه، این فرصتو بهش نمیدیم که زیبایی باطنیشو بهمون نشون بده

پس بهتره الکی ادای روشنفکرارو در نیاریم!



متانت...

متانت قسمت ِ چگونه رفتار نکردن های ِ ادب است ...

تو...

جمله تو 
سطر تو 
آغاز و نقطه تو 
دیگر چه مانده است عزیزم برای بیت؟


بهمن نود و یک رهای رها

دستانت...

دستانت 

برای من 

صریح ترین آیه است 

تنهایی من 

شأن نزولشان بوده

بهمن ماه نود و یک

و دلت...

و دلت
مشرقی ترین معبد زمین است
بر روی بلندترین قله های پنهان در مه و ابر
من از دورترین سرزمین بی خورشید
در این معبد معتکف شده ام


بهمن ماه نود و یک