ماه داره کامل میشه...

اول از همه معذرت میخوام که این دو تا پست پشت سر هم من یه جورایی خصوصی شده. اما باور کنید این دوستی که الان مخاطب قرار داره هم به نوعی عاشق شعر هستش. و شاید این محیط وبلاگی من بتونه یه جورایی خلا ای رو پر کنه.امیدوارم همه و همه آرامش رو بیش از پیش لمس کنن.


چرا فکر میکنی که نمیشه دوباره مثل قبل زندگی کرد؟ کافیه قدم اول رو برداری . انسان همیشه میتونه شروع کنه و موفق هم بشه .  انتظار چیزه خوبی نیست . منتظر شروعت هستم . مطمئن باش میشه.

ماه امشب کامل نیست!!!

سلام ای دوست عزیزم . خوشحالم که بعد از مدت ها بازم اومدی اینجا. راستش من هنوزم اوضاع خوبی ندارم . امیدوارم بازم پیش من بیای . راستی گلسا خوبه؟ خانواده  محترم در سلامت به سر می برند انشا ا.. ؟ درسا چطور پیش میره ؟ خوشحال میشم اگه نوشته هام ، شعر ها و ... بتونه ذره ای از درد تنهایی بکاهه . منتظر حضورت هستم . 

فقط چند مورد از مشکلات...

امروز واسه همیشه اختراع و ابتکار و کوفت و زهرمارو گذاشتم کنار . ما  اگه بخوایم نخبه نباشیم چه غلطی باید انجام بدیم ؟

از سال 86 تا به امروز هرچه کردند گفتیم درست میشه ، هرچه گفتند گفتیم اشتباهی صورت گرفته  اما دیگه کاسه صبر من لبریز شد . میخوام همه ی ناملایماتی که توی این چند سال برعلیه ما انجام دادند رو رسانه ای کنم . از بنیاد ملی نخبگان گرفته تا ناجا و پارک فناوری همدان و جهاد کشاورزی همدان و دانشگاه بوعلی سینا و مرکز رشد دانشگاه بوعلی سینا و پروفسور زلفی گل . جالب اینه که بنده واسه تمام حرفها و کارهام مدارک مستند دارم . اما زبان ما به گوش مسئولان نا آشناست .

فقط برای نمونه چند تا از مشکلات این چند وقت را خدمتتان عرض میکنم.

سال 1386 بنده طرح سیستم اتوماسیون گلخانه های خاکی و هیدروپونیک را در مرکز رشد دانشگاه بوعلی سینا همدان ساخته و در تاریخ 20/3/1387 به ثبت رساندم و سپس جهت انجام تست های دقت دستگاه به دانشگاه بوعلی سینا همدان رفتم ابتدای امر با برخورد  اساتید شگفت زده روبه رو گشتم  که چه به به  و چه چهی به راه انداخته بودند بماند تا اینکه پس از یک ماه انجام تست های مکرر  از بنده خدایی  در این دانشگاه شنیدیم که گویا دستگاه ما مالک جدیدی پیدا کرده است و بطور مخفیانه اقدام به دزدی دستگاه خودم  شدم .پس از مدتی به اداره جهاد کشاورزی استان همدان مراجعت نمودم تا جهت تست دستگاه و دریافت تائیدیه  عملکرد اقدام نمایند . جالب است که بعد از گذشت 7 ماه زمانی که بنده برای شرکت در نمایشگاه  دستاورد های 30 ساله نظام به جهاد رفتم تا دستگاه را به تهران ببرم معاون مالی جهاد  را به ما معرفی نمودند که گویا امضای ایشان سند آزادی دستگاه ماست . پس از برخورد با این استاد گرامی ، شنیدیم از ایشان که شما تائیدیه را بگیرید و ببرید و بفروشید از دستگاهتان به مردم و این وسط به من چه میرسد .؟؟؟؟  کشمکش ما 1 ساعتی به طول کشید تا اینکه مجبور شدم برای آزادی دستگاه خودم از مرکز تحقیقات جهاد کشاورزی استان همدان چکی به مبلغ 20 میلیون ریال را به امانت گذاشته تا دستگاه را خارج سازم . لازم به ذکر است که از آن تاریخ تا کنون نزدیک به 2 سال و 7 ماه میگذرد و هنوز چک بنده در معیت آن اداره محترم می باشد و تائیدیه را هم ندادند که ندادند. این مورد اول .

 

مورد دیگر اینکه در تاریخ 15/5/1387 بنده موفق به اختراع سیستم ثبت آنلاین جرائم راهنمایی و رانندگی با قابلیت استعلام فوری شدم که توانستم در اداره مالیک های صنعتی ایران نیز به ثبت رسانمش.سپس اوایل مهرماه پوستری دیدم با عنوان نمایشگاه اختراعات و ابتکارات ترافیکی ناجا که بنده طرحم را به این نمایشگاه ارسال نمودم . خلاصه دعوت شدیم به این نمایشگاه و جشنواره ای که در همین راستا برگزار میشد . پس از 8  روز اقامت ما در مرکز تحقیقات ناجا اعلام شد که هدیه ای نقدی و لوح تقدیری به ما میدهند و دادند هم. پس از آن ما آمدیم تا اینکه پس از 8 ماه از اخبار شنیدم ناجا طرح بنده را دارد اجرایی میکند ، گفتند شکایت کن اما از کجا به کجا؟

سئوال من این بود که اگر طرح من جدید بود و به ثبت رسیده است پس چرا من را از تجاری سازی طرحم مطلع نساخته اید و به نوعی فقط جهت تخلیه اطلاعاتی به تهران دعوت شدیم . و اگر طرح من را داشتید چرا به من هدیه چند صد هزار تومانی دادید ؟ اتفاقا  لوح های این موارد را به زودی همیجا آپلود میکنم .

خلاصه بماند .

 

اما طرح بعدی من سیستم اتوماسیون حوضچه های پرورش ماهی بود که این را  هم بدون هیچ حامی مالی ساختم . و به ثبت رساندم . در جشنواره کارآفرینی ابن سینا در سال 1387  که باحضور آقای واعظ زاده معاونت فناوری ریاست جمهور در استان همدان برگزار شد برگزیده شدم و قرار بود وام های بلاعوضی از مرکز رشد دانشگاه بوعلی سینا دریافت کنیم که طبق عادت به گرفتن ربع سکه آن هم با التماس مسئولان از دفتر دکتر زلفی گل ریاست دانشگاه بوعلی سینا توام بود . سفر مکه و کربلا و سوریه هم که هیچ . خلاصه مطلع شدیم که آقای واعظ زاده چند صد میلیون تومان به مرکز رشد کمک کردند تا هم میزان وام واحد های فناور را افزایش داده و هم جوایز ما  را پرداخت کنند. که تا به امروز هیچ کدام از این وعده ها عملی نشد و این پول نیز صرف پروژه های ساختمانی دانشگاه بوعلی سینا از جمله زورخانه ای چند صد متری در دانشگاه شد .

 

بعد از کشمکش های بسیار ما به عضویت بنیاد ملی نخبگان درآمدیم و سه میلیون تومان بلاعوض هم قرار بود به ما بپردازند که با چهار ماه تاخیر و به قیمت از دست دادن چند میلیون تومان الباقی وامی که از مرکز رشد طلب داشتیم و ضمانت هم داده بودیم گذشت.

در بهمن ماه سال 1388 به تهران دعوت شدیم تا در دومین جشنواره نوآوری بنیاد ملی نخبگان شرکت کنیم .پس از بازدید عموم ما به مرحله تجاری سازی رسیدیم . جالب اینکه طبقه بالای مصلی تهران ، محل برگزاری چند نمونه از دستگاه خودم را که 1 ماهی بود ساخته بودند و تازه میخواستند به عضویت بنیاد در آیند را دیدم و دانستم که ثبت اختراع در ایران به پشیزی نمی ارزد . این هم از بنیاد ملی نخبگان . خلاصه دو ماه بعد معلوم شد که به عنوان طرح برتر در مرحله تجاری سازی انتخاب شدم . اما خبری دیگر نشد .  جالب اینست که بنده در تاریخ 23/12/1388 درخواستی را به دفتر بنیاد ملی نخبگان مبنی بر ایجاد اولین لابراتوار شبکه های حسگر در ایران اراده دادم و اکنون پس از گذشت 7 ماه علیرغم تماس های مکرر بنده که به بیش از 16 بار انجامیده است هنوز نمیدانم موافقت شده است یا خیر .

یک شیرین کاری دیگر اینکه در آذر ماه 1388 آقای دکتر زلفی گل ریاست دانشگاه بوعلی سینا همدان به مرکز رشد دانشگاه بوعلی مرجعه کرده و میخواستند جبران بی تفاوتی های گذشته را نمایند .حین جلسه اعلام شد که خودمان ، طرحمان و مشکلاتمان را عنوان کنیم . بنده نیز مشابه دیگران عمل کردم تا اینکه آقای زلفی گل گفتند که یعنی چه ، بقیه طلب آقای همایی را به ایشان بدهید . !!! حدود 40 نفری در این جمع حضور داشتند .  خلاصه از فردای ان روز پیام آمد که چرا مشکلاتت را در این جمع عنوان نمودی و از فردای آنروز من به مرکز رشد ممنوع الورود شدم . چند روز بعد به دفتر دکتر زلفی گل رفتم و شکایت خودم را ابراز داشتم و مسئول دفتر قول همکاری دادند یعنی از تاریخ دی ماه 1388 تا کنون پس از 6 بار مراجعت بنده و ارسال شکایت دوم در تاریخ اردیبهشت 1388  تا امروز 31  شهریور ماه هنوز جوابی با بنده نداده اند یا شاید جوابی ندارند .

 اینها فقط 4 مورد از این موارد بیستگانه کم لطفی های مسئولان به پژوهشگران ، مخترعان و ... بود . هر کدام از این دوستان من که در این حرفه کار میکنند نیز مشکلات بسیاری دارند که فقط ما از درک همدیگر بر می آییم.

این مشکلات بعلاوه چند صد مشکل دیگر سدی است تا اینکه من قسم بخورم که واسه همیشه اختراع ، ابتکار ، فناوری ، پژوهش و کار را در این جامعه ی به ظاهر عدالت محور و دوست دار فکر نو  را کنار گذاشته و در اولین فرصت ممکن عطایشان را به لقاءشان بسپارم و از این کشور برای همیشه بروم حتی به گینه ی بیسائو .لااقل در آنجا دم از عدالت و حمایت نمیزنند. 

گفتم که به زودی مدارک را همینجا آپلود میکنم و واسه همیشه از این فضای مجازی خداحافظی میکنم . 


این هم من . همین دو شب پیش . قبول؟؟؟



نکته حائز اهمیت اینه که عکس خطاب به همه ی بازدید کنندگان بود .که فرموده بودند کیستی. اون قاب ها مربوطه به یه سری جنگولک بازی های من . بازم دوستانی که میخوان بیشتر بدونن برن اینجا رو نیگا کنن : 

    www.homaee.blogsky.com 

عذر خواهی...


از همه ی دوستانی که احساسات قشنگشون رو ابراز می کنن سپاسگذارم . اما باید بگم که دوباره پروژه هام شروع شده یه کم کمتر وقت میشه که بیام اینجا  و خدا میدونه که از 8 صبح تا 8 شب مشغول پروژه ها هستم . ببخشید . هم دارم یه مقاله مینویسم و هم دارم واسه یه جا درخواست میدم اگه بشه میخوام برم . تا ببینیم خدا چی می خواد .

یه تلخند...


یه خاطره یا تلخند براتون بگم.

آخه چند سال پیش قرار بود واسه همدان خط راه آهن کشیده بشه.

بعد از چند سری کش و قوس های فراوان و با تلاش مسئولان ذینفع!!!!!!!

بالاخره با سفر جناب آقای هاشمی رفسنجانی به استان همدان میرفت که آرزوهای دیرینه این مردم سلحشور به واقعیت تبدیل بشه.

دیری نپائید که آقای هاشمی یک نقطه از خاک مقدس این استان را با کلنگی از پیش تزئین شده مزین فرمودند. و با احترام خاصی از این شهر به سوی دیار تهران آباد  عظیمت فرمودند.

اما رفتن همانا و فراموش شدن این قضیه .


تا اینکه بعد از دوره ی ایشان جناب خاتمی اومدن و طی مراسم خاصی ادامه راه آقای هاشمی رو  پیگیری کردند و همان نقطه از  شهر رو با کلنگی البته به مراتب پیشرفته تر از کلنگ آقای هاشمی و مجهز به سوخت گاز مایع(CNG) را بیشتر مزین فرمودند . صحت و سقم این حادثه به حدی بود که باشگاه و تیم راه آهن همدان هم در حال شکل پذیری بود. اما قصه ادامه داشت . طی این هشت سال هم خبری نشد .


تا اینکه جناب احمدی نژاد به سمت ریاست جمهوری برگزیده شدند. انتظار ها رو به پایان بود . طی شعار های آقای احمدی نژاد الان سومین سالی بود که همدان باید به قطب اقتصادی تبدیل می شد. اما آقای احمدی نژاد هم اومد همدان. همه گفتن دیگه این قضیه راه آهن به پایان رسیده انتظار ها به سر اومده .

همه ی شرایط فراهم بود :  جناب آقای احمدی نژاد + هیئت همراه +جمعی از مسئولین + کلنگ با سوخت هسته ای +.....

اما انگار یه نفر این وسط نمی خواست این کار انجام بشه . همه چی بود اما همه به دنبال اون نقطه میگشتن .


همون شخص مورد اشاره با بیل خودش نقطه ای که آقایان هاشمی و خاتمی کنده بودن را پر کرده بود و اینجا بود که همه سرگردان شدند.

همه به دنبال اون نقطه (چاله) میگشنی .هی گشتندی و گشتندی تا خسته شدندی.و به دیار خویشتن برگشتندی.

سرتونو درد آوردم اما این قصه ادامه داره ولی امیدواریم در ساله ۱۴۸۶ بالاخره این انتظار به پایان برسه. در ضمن از کسانی که مانع پیشرفت این شهر شده اند خواهشمندیم لطفا به افغانستان مهاجرت کنند تا مشکلی پیش نیاد. این بحث فقط جنبه یاد اوری داشت و من قصد توهین به شخص یا اشخاص خاصی رو نداشته ام .


به امید فردایی بهتر

 

 

 

اصل مطلب !!!

 


انکار چرا ؟؟؟ همیشه عاشق لحظه های آخرم که با هزار دلهره باید رفت سراغ اصل مطلب ...
یکسری مفاهیم وجود دارند که تا فیلسوف نباشی نمی توانی درک درستی از آنها داشته باشی ... در ک درست از وجود ، هستی ، ...
حالا تکلیف تو چیست که .... هم نیستی چه برسد به فیلسوف ؟؟؟فکرت درگیر می شود و یک مدتی گرگیچه(یا به قول من گو گیجه)  وصف ناشدنی می گیری و اگر شانس با تو یار بود برمی گردی به زندگی عادی سابق !!! اگر هم بدشانسی ات تا حدی است که حتی تو فنجان قهوه ات هم سایه بختک افتاده باشد که حسابت با کرام الکاتبین است و می افتی تو یک سیکل معیوب که پایانی ندارد ...
البت این فنجان قهوه را محض دور هم خوش بودن نوشتم و گرنه باید د ر ِ(درب ) دنیا یی که آینده را توی یک فنجان نقش می زنند گـل گرفت به کسر گاف !!!
حالا این همه صغری و کبری چیدن چه ربطی دارد به اصل مطلب ، تقریبا تو مایه های ربط یک چیزیست به شقیقه !!!
(چون اصولاً مطلب بالا هیچ ربطی ندارد به مطلب پایین )
شاید تدارک یک مهاجرت را بینم ... البت از نوع مجازی ...
یعنی یک جورهایی با یک کوله پشتی از تجربه دوستان که در این مکان یافتم، پاسپورت بر دست بروم یک گوشه بلاگستان و جل و پلاسم را ولو کنم  و زندگی خارجکی جدیدی را شروع کنم ... شاید
شاید هم یک کارهایی کردم که خودم هنوز نمی دانم ...
هر چه کنم و نکنم ، چاق سلامتی خواهم داشت با آنانکه خواندن وبلاگشان جزیی بود از کارهای روزانه ام ...

یه جایی خوندمش

یک فال حرف حساب...

امروز دل تنگم . نه دلتنگ کسی . بلکه دلم از خودم به تنگ آمده .گویی دیگر در خودم نمیگنجم . یا من شدم وصله ی مزاحم خودم . یا خودم شدم سر بار من.

بیخیال انگار از من و خودم یکی گلایه داره . اما کدومه نمیدونم .

چند سالیه که از کودک درونم دور شدم .می خوام یه سری چیزا بنویسم . اما نمیدونم که دقیقا مخاطبام کیا هستن که متن و طوری بنویسم که بیشتر به دردشون بخوره . چند روزه که از تحقیقاتم بدورم . از صبح تا عصر خونه ام و پای کامپیوتر و به هیچ کدوم از کارایی که باید انجام بدم هم نمیرسم. عصر هم که میشه به یه بهونه میرم بیرون خیابونارو متر میکنم . تقریبا تمام خیابونای شهر رو متر کردم .دیگه جایی نمونده . بعدش اینکه با یه چهره هایی روبرو میشم که انگار عروسی دعوت شدن .




باور کنید دیروز از یه مسیری داشتم میرفتم آدمایی که از روبه رو میومدن انگار بالای همین خیابون عروسی دعوت بودند.مدل های متنوع ، رنگهایی جورواجور ، آرایش های متعارف و نا متعارفی که خودتون می دونید . به کجا میخوایم برسیم؟؟؟ نمیدونم . اما اینو فقط میدونم که اینا درده و نه اون دختری که اون طوری پوشیده و آرایش کرده مقصره و نه اون پسری که تموم توجه اش رو گذاشته واسه برانداز کردن هیکل اون خانوم .



مشکل رو باید ریشه یابی کرد . به عبارتی بعضی از این موارد حاصل تاثیر عواملی است از قبیل شبکه های ماهواره ای مثل فارسی 1 .بحث من خوب بودن یا بد بودن این عوامل نیست بلکه میخوام بگم که اینا همه به نوعی تاثیر گذاره . مثبت یا منفی ، بستگی به این داره که در چه محیطی کپی بشه .وقتی زیر ساخت های یک پدیده یا رفتار آماده نباشه به نوعی خیلی زود توی چشم میزنه و عده ای هم از این موارد سر خورده میشن . البته این بهترین حالاتشه .

حتی الگوی پوشش دختربچه هایی که هنوز حق انتخاب ندارند که مطابق با هنرمندان محبوب خواهران و مادرانشان !!!!خیلی از افراد هم که پا روی تمام عقایدشان گذاشته اند و



دایره این تاثیرات فقط به مردم جامعه بر نمی گرده بلکه رسانه ملی ما نیز به نوعی ماهواره ای شده . بعد از تقلید نحوه ی ژست و نشستن مجری اخبار شبکه 1 از شبکه بی بی سی پرشین ، کار رسید به اینکه شبکه خبر اعلام خبر ها رو به صورت زیر نویس از شبکه فرانس 24 و شبکه بی بی سی تقلید کرد که گویا اعتراضاتی شد و رنگ زیر نویس ها رو به بدترین حالت ممکن تغییر داد . و حالا شبکه دیگری که  مجموعه جراحت رو  این روزا پخش میکنه از سریال های فارسی1 تقلید کرده و اعلان اتفاقات قسمت بعدی رو داره . بازم من میگم کاری به خوب بودن یا بد بودنش ندارم . من در حدی نیستم که بخوام تعیین تکلیف هم بکنم . اما عرض من اینه که چه ایرادی داره ما از خیلی موارد کشور های دیگه الگو برداری کنیم ؟چرا فقط در موارد فرهنگی و سمعی بصری که اتفاقا موارد منفی اش بیشتره ما الگو برداری میکنیم . اما نمیتونیم از موارد مدیریتی و دیسیپلین کشوری مثل آلمان الگو برداریم ؟؟  پیامبر اعظم (ص)می فرمایند : دانشمند تر از شما کسی است که از دانش دیگران به دانش خود بیفزاید .

از این حدیث اینگونه استنباط می شود که میتوانیم از دشمنانمان الگو بگیریم و در جهت افزایش بهره وری همه ی دستگاه های عامل استفاده کنیم . دلیل این حرفم اینه که من چند سال پیش مشترک چند تا مجله آلمانی بودم مثل تی وی تودی که برنامه های تلویزیونی 34 کانال ملی آلمان رو واسه 1 ماه آینده برنامه ریزی و چاپ کرده بودند . جالب اینه که ظرف 5 ساله گذشته تا اون تاریخی که من اون مجله رو میخوندم اظهار شده بود که فقط 2 تا برنامه تلویزیونیشون با تاخیر پخش شده است . اما جدا از اینها یه سری راجع به قوانین و نظمی که در ادارات آلمان وجود داره سرچ کنید میبینید که جای الگو برداری زیاد هست اما متاسفانه در این موارد ما علامه دهر هستیم و جای هیچ پیشنهاد و انتقادی هم نیست .

در زیر عکس هایی از نمونه الگو های ایرانی میذارم ببینید کدوم واقعا اجرا میشه . خودتون قضاوت کنید :


ای بابا انگار زیادی حرف زدم و از هر دری سخنی اما اینا موضوعاتی بود که باید راجع بهشون مینوشتم تا راحت بشم .  مرسی که خوندی

اردوی بنیاد ملی نخبگان زمستان 88

کاخ موزه سعد آباد  

 

 

 

  

    

  

 

    

 

      

برو این فیلم رو ببین

راستش امروز داشتم درس می خوندم که یاده یه فیلم افتادم که می خواستم واسه اولین بار نیگاش کنم .  

 

 

فیلم نفوذی (Inside Man) محصول سال 2006 

باید اعتراف کنم که چند وقتی بود که فیلم ی ندیده بودم که ذهنم رو درگیر کنه . 

فیلم از دزدی یک بانک در شهر نیویورک شروع میشه . 

و بازی های موش و گربه بازی های معمول که بین دزد و پلیس پیش میاد ولی توی این فیلم پلیس ها حسابی سر کار رفتن (مامور پلیس هم دنزیل واشنگتن هستش که من عاشق بازیشم)اما از او بهتر جودی فوستر که نقش یک رابط که دارای قدرت سیاسی هستش به بازی کشیده میشه و جناب آقای دزد که من از این به بعد دنبال فیلم هاش خواهم بود ، کلیو اوون  بود . 

هیچ چیز اون چیزی که فکرشو میکردیم پیش نرفت تا اینکه دزد ها به مقصودشون می رسن. و پلیس هم .... بقیه اش رو خودت ببین.

اگه تا الان ندیدین پیشنهاد میکنم حتما گیرش بیارید .  

ارزش دیدن رو داره . 

الانم امدم که اینا رو بنویسم تا دیگر دوستان هم از این فیلم لذت ببرن . 

اگه امری ندارید من برم سر ترجمه ها و تحقیقات ثانویه

دمی از حال فردوسی...

 

فردوسی

 

 


شنیدم که یک روز با جیغ و داد

 چنین گفت فردوسى پاکزاد: (1)

 ایا شهرداران تهران زمین 

 چرا غافل از من شدید این چنین‏

 من این جا غریبم، تک و بى کسم

 نباشد به جز دود و دم مونسم‏

 اگر چه ابوالقاسم طوسى‏ام

 اسیرى به میدان فردوسى‏ام‏

 من از بس سر پاى استاده‏ام

 ز کول و کمر سخت افتاده‏ام

 گرفتار  واریس شد پاى من

 به جان شما خیس شد، جاى من

 ز باران و از گردش آفتاب

 کشد موش از پشت بنده سه قاب

 چنان سیخ بر جاى خود مانده‏ام

 که گویى بر این خلق فرمانده‏ام

 بر این مال خرها و دلال‏ها

 که این جاست  پاتوقشان سال‏ها

 بر این مردمانى که بالاتفاق

 سر و کارشان: پول و ارز قاچاق

 شده جنگ رستم و اسفندیار

 مبدل به جنگ یورو با دلار

 چه جویى نشان از دلیران جنگ

 از این خلق معتاد افیون و بنگ

 به جاى جم و خسرو و داریوش

 عتیقه خر و زیر خاکى فروش

 به جاى صداهاى کوس و دهل

 به گوش آید آواز بوق اوتول

 اگر لایق شهرداری بدی (2)

 مرا کی چنین روزگاری بدی؟

 بسى رنج بردم در این سال سى  (3)

 ز بوی بد اگزوز تاکسى

 ز سکلت سواران ریز و درشت

 یکى پشت زین و یکی زین به پشت (4)

 ز دود و دم کامیون دارها

 دو چشمان من کور شد بارها

 ز بس دود از هر طرف خورده ام

 گرفتار درد سل و سرفه ام

 ز بوق تریلى دو گوشم به درد

 چون کوس سواران به گاه نبرد

 مپندار شب‏ها من آسوده‏ام

 که تا بوده است این چنین بوده‏ام

همه شب نمایند ادرارها

جلو پاى من کامیون دارها

 چو فردا بر آید بلند آفتاب

 دوباره من و حال و روز خراب (5)

 

  

 

 الا شهرداران تهران زمین

 بیایید و بالا زنید آستین

 بسازید یک سایبان بلند

 که از باد و باران نیابم گزند(6)

 نگویم مرا پشت اسبم کنید

 به  میدان تجریش نصبم کنید

 اقلاً شب عید شادم کنید

 به یک قوطى رنگ یادم کنید

 

 

{1  - چه خوش گفت فردوسى پاکزاد - که رحمت بر آن تربت پاک باد (سعدى)  }

{2  - اگر زاده‏ى شهر بانو بدى - مرا سیم و زر تا به زانو بدى (فردوسى)}

 

{3  - بسى رنج بردم درین سال سى - عجم زنده کردم بدین پارسى (فردوسى)  }

{4  - چنین است رسم سراى درشت - گهى پشت بر زین گهى زین به پشت (فردوسى) }

{5  - چو فردا بر آید بلند آفتاب - من و گرز و میدان افراسیاب (فردوسى) }

{6  - پی افکندم از نظم کاخى بلند - که از باد و باران نیابد گزند (فردوسى)}

گرمازدگی...

 یاد این وقتا به خیر  

 

این نمایی از آبشار گنج نامه هستش که یخیده 

  

امروز هم گذشت .  

مثلا جمعه بود و ما خونه بودیم . از صبح که بیدار شدم و یه دوش گرفتم و صبحونه خوردم تا الان که اومدم نت دائماً در حال ترجمه بودم . دیگه حالم داشت بد می شد که اومدم اینجا . 

اینقدر هوا گرم شده که انگار داریم آب پز  می شیم . مثلا اینجا قدیما هوا خنک بود ، ولی انگار تب گرمای اروپا به اینجا هم رسیده . 

ولی یه تفاوت این وسط هست که اونجا تمامی امکانات رفاهی و ... وجود داره اما اینجا ... بماند . نا شکر نباشیم که همین را هم از دست ندهیم .  

عید نوروز که به همراه دوستان در منطقه بشاگرد هرمزگان (مرز هرمز گان با سیستان) بودیم هم اینقدر شکر بجا آوردیم که در شهر زندگی می کنیم و از امکاناتی چند بهره می بریم . 

در عید نوروز دمای هوای آن منطقه نزدیک 40 درجه بود و اما فکر کنم .... 

خدایا به داده و نداده ات شکر . 

امروز 2بار دوش گرفتم اگه مسئله کم آبی و اسراف نبود باور بنمایید که دلم نمیخواست از زیر دوش کنار بیام . 

به هر حال گرما چیزیست که من باهاش کنار نمیام. 

خدا به داد اهواز و قم و ... برسد. 

فردا هم گویا عید است و باور کنید نمیدانم برای چه ؟ 

کسی هم اینجا نیست که بپرسم ، اما پیشاپیش عیدتان مبارک ، خواه عید نوروز ، خواه نیمه شعبان و ... و یا پیروزی هسته ای ....

یک دوست...

جناب آقا یا خانم "یک دوست"  

هنوزم نمیخوای معرفی کنی؟ 

من یادم نمیاد از شهرستان لار از شیراز کسی رو بشناسم . اما انگار شما منو میشناسی. 

اسم شرکتی که ازش خدمات می گیری( ستاره سرخ لار ) هستش؟ 

دنیا کوچیک تر از اونیه که آدما بی نشونه بمونن. 

به هر حال اگه دوست داشتی معرفی کن .  

 

از این به بعد می خوام چند روزی هم شعرای انگلیسی بزارم .کسی اعتراضی داره ؟؟؟ 

 
Love Time

If I could have all the time in the world,
I know what I would do:
I’d spend the time
In pleasure sublime,
Just by being with you. 

holidays are coming agaaaaain

قابل توجه همه یدوستان گرامی . یه لطفی بفرمائید و اگه نظر واسه ی مطالب می نویسید اسمتون را هم ثبت کنید.

خیلی مهمه که بدونم کی چه نظری راجع به شعر ها و نوشته ها داده .

آخه یه دوست عزیز از شیراز فقط خودشو (یه دوست ) معرفی کرده .

مرسی از همه




"the beautiful thing about learning is that no one can take it away from you"
holidays are coming agaaaaain :)))

تبریکات

سلام و عرض تبریکات و طول احترامات خدمت آنشرلی عزیز .  

در عنفوان سخنان شادباشی جهت خواهر زاده و سپس...

خدمتتان متعارضم که اندر احوالات ما هیچ نسیم خوشی نوزیدن کرده است.  

چندین صباحی می باشد که ما در خم پیاده رو هستیم و تاکنون راهی به کوچه نیافته ایم. 

گویی اسم کوچه را به نام شهیدی ، بزرگی یا ... بماند ، متغیر ساخته اند  که حتی یکصدو 18 هم در کار ما به نظاره انگاشته. 

اگر محولات ما را جویا گردیده ای در این تارنمایه الکترودیجیتالی محفوظ به تکرر مکرراتی از قبیل تحقیق و پژوهشاتیم.در صورت تمایل به تشاهد از راه زیر به وبلاگ متشخصانه ما نگاهی بیاندازید.  

www.homaee.blogsky.com

 

از چاهار سال بگذشته تا کنون توفیقی جز دوری جناب متعالی مقام نصیب مارا نگردانیده اند.

و اما در ادامات لغت موزون (( "نامرد" )) باید به پیشگاهتان متعارض گردم که  این لغت ریشه در گذشته هایی نه چندان دیر و کدر دارد. زمانی که فردی بهترین دوستدارش یا همان لفظ اخوی اش را متفروش یا همان لغت فراموشات می نماید و پس از چاهار سال یک پیام می گذارد و ایشان درجواب خواهر جان می تراوشد "نامرد" 

پس ما نیز به یمن محترمات گذشته و مکرمات آینده این لغت را تکرر بخشیدیم.  

اگر ناراحتی به دل گرفتید بزداییدش با عرض عذر خواهی ما

 

بیخیال . چه خبر؟ 

خوش میگذره ؟ 

چیکارا میکنی؟ 

در چه حال و هوایی هستی ؟ 

چی شد یادی از ما کردی .؟ 

ایمیل منو داری ؟ 

لطف کن جوبت رو به این ایمیل ارسال کن .  

 

با تشکرات  

 

fasle.zemestan@yahoo.com

آنشرلی نامرد...


هیچ حرفی واسه گفتن نیست . یکی از دوستای قدیم که الان 4 سال میشه ازش خبر نداشتم اومده واسه وبلاگ من نظر گذاشته . 

از همین جا باید بگم خیلی نامردی . 

همین 4 روز پیش بود که داشتم دفتر شعرم رو ورق می زدم که شعرای این دوست غریب رو ملاحظه نمودم.

واقعا چشمانش را بست نه اینکه دستان التماسشان کوتاه شود . بلکه می خواست بلندای نگاه ما را در افق چشمانش نداشته باشد . 

نوبت ما که نمیرسه جبران کنیم . فقط واسه سلامتیش دعا می کنیم . و اینکه نامرد بازم از این کارا بکن.

روز نوشت...

سلام به دوستای گلم که اینقدر ابراز محبت دارند و نوشته ها رو می خونن.محمد حسین جان راستش این شعر ها اکثرا واسه 8  9 سال پیشه زمانی که دلمون به نگاهی ، کلامی یا ...می لرزید . زیاد دقیق سروده نشدن. 

مرسی که ایراداتشو برام گفتی حتما رفع می کنم . 

امروز یه امتحان دشوار داشتم (کتابخانه دیجیتال) که استادش معرکه بود و خدایی سئوالاتشو هم مناسب داده بود ولی کو بچه ی درسخون . خدا رو شکر نمره ی خوبی می گیرم دارم یه نفس راحتی می کشم. 

عکس پردازی ...

راستش از اواخر اسفند تا الان چند تا عکس انتخاب کرده بودم که بزارم توی وبلاگ ولی هر سری یه مشکلی پیش میومد.اینم سری دوم عکس های من و دوستان. 

 

اسفند 88 آبشار گنجنامه همدان 

 

 

خرداد 89 منطقه عباس آباد همدان 

 

 

 

یه روز جمعه که در معیت دوستان بودیم...

دامنه الوند 

 

 

 

منطقه ای نزدیک سد اکباتان همدان  

 

 

 

تشکر و...

سلام خدمت تمام دوستان گل که لطف می کنن به من سر میزنن و نظراتشون رو واسم مینویسن .ولی یه گله دارم از شما اینکه چرا این همه بی سرو صدا میای و میری ، خوب آدرس وبلاگت رو بده تا منم نظراتمو بهت بگم .

بازم مرسی از همه ی شما عزیزان 

عکس ...

دلم نیومد تنهایی ببینم:

زمستان کوههای فنلاند

ساحل اسپانیا