واژه....انتظار....

واژه ای که روزها یا شایدم ماههاست که با آن خو گرفتم
که چه سخت است انتظار
هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من!
خواهم ماند تنها در انتظار تو
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو نمی دانم؟
شاید که روزی بخواند بر تو عشق مرا...
می دانم روزی خواهد آمد می دانم...
گریان نمی مانم خندانم
برای ورودت ای عشق
وقتی به یادت می افتم به یاد خاطراتت...
نامه هایت را مرور می کنم یک بار..نه..بلکه صد ها بار
وجودم را سراسر عشق فرا می گیرد...
و اشک شوق بر گونه هایم روانه می شوند...
تنها می گویم همیشه در قلب منی!!!!
تو
می دانم که باز خواهی گشت می دانم!!!
به یاد لحظات خوش انتظار و تنهایی...
به یاد او و تقدیم به او...

من از این قاعده ها بی زارم

دوست دارم بنویسم با آب

 روی بی تابترین برگ درخت

 من از این قاعده ها بیزارم       

یک نفر نیست

که این قاعده ها را شکند.

سایه از روی صدف برچینید

تا از آن دُر

 نفسی باز آید.

 منشینید که زنگوله آن بره شود

 سفسطه دندانها

 قصه سوختن وجدانها.

مگذارید قفس رنگ حقیقت گیرد.

 از حقیقت قفسی باز کنید.

غم دل را خَمِ گل می داند

                        ما همه

 تاج سر طوفانیم.

مثل یوزان

 تشنه طغیان.

 عشق ما

 سوختن از تقدیر است.

ما همه

 در تب این دنیاییم

 روز و شب

ملعبه رویاییم،

 کودکان زیر غم تصمیمند.

شاپرکها همگی می میرند.

شمع دارد غزلی میخواند

 آخرین بار به خود میگوید

 دوست دارم بنویسم با آب

روی بی تابترین برگ درخت

 من از این قاعده ها بی زارم.

هیچ چیز دردنیا اتفاقی نیست.

این هم چند خطی از دفتر خاطراتم و تکه کلامهای دوستان و خودم....

مهربانی را در کودکی یافتم که آبنباتش را به دریاچه نمک انداخت تا شیرین شود
انقدر برای غربت تک دانه موی سفیدم غصه خوردم که تمام موهایم سفید شد
بیچاره آن خروسی که با صدای ساعت شماطه دار از خواب برمی خیزد
خوش به حال آن موجود راحتی ،که شیطان برایش درد دل می کند .
سالهاست که کاممان را با حقیقت های تلخ شیرین می کنیم .
زن شکسته ترین و خمیده ترین ، ایستاده دنیا است  .

توان زندگی، به چگونگی نگریستن ما به زندگی بسته است.

آینده متعلق به کسانی است که زیبایی رویاهای خویش را باور دارند .

این زندگی غمزده غیر از قفسی نیست ...
تنها نفسی هست ولی هم نفسی نیست ...

لحظات را طی کردیم تا به خوشبختی برسیم اما وقتی رسیدیم فهمیدیم خوشبختی همان لحظات بود. 

بیائید عادت کنیم که هرگز به چیزی عادت نکنیم!!!!!!!!! 

آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم  ..

آموخته ام ... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم  ..

آنکس که اعتماد می کند خیانت می بیند و آنکس که اعتماد نمی کند خود خیانتکار است.

دلم گرفته ....

دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است

میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است

مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست

هزار عرصه برای پریدنم تنگ است

اسیر خاکم و پرواز سر نوشتم بود

فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است

چگونه سر کند اینجا ترانه خود را

دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟

هزار چشمه فریاد در دلم جوشید

چگونه راه بجوید که روبروسنگ است

مرا به زاویه باغ عشق مهمان کن

در این هزاره فقط  عشق پاک و بی رنگ است



بی مخاطب خاص

راه رسیدن به خودت...

 

 

 

 نه از آغاز چنین رسمی بود    

 

 و نه فرجام  چنان خواهد شد

  

 که کسی جز تو ، تو را در یابد

  

 تو در این راه  رسیدن به خودت تنهایی

  

 ظلمتی هست اگر ، چشم از کوچه یاری بردار     و     فراموش کن این کهنه خیال

  

 نور فانوسی         یا       رفیقی که تو را در یابد

   

         دست یاری که بکوبد در راه

 

 پرده از پنجره ها بر گیرد       قفل بگشاید ..........

 

 کوله بارت را بردار        دست تنهایی خود را ، تو بگیر

 

 و از آینه بپرس : منزل روشن خورشید کجاست؟

 

 شوق دریا اگر هست روان باید بود

 

 ورنه در حسرت همراهی رودی به زمین خواهی شد

 

 مقصد از شوق رسیدن خالی است ، 

  

 راه سر شار امید

 

 و بدان کین امروز ، منتظر فردایی است

 

 که تو دیروز در امید وصالش بودی

 

 بهترین لحظه راهی شدنت ، اکنون است

 

 لحظه را در یابیم

 

  باور روز ، برای گذر از شب کافی است

 

 و از آغاز چنین رسمی بود         

 

 و سرانجام چنین  خواهد شد

 

 همایی

سهم من ....

دستها بالا بود.

هر کسی سهم خودش را طلبید.

سهم هر کس که رسید،

داغ تر از دل ما بود

ولی

نوبت من که رسید،

سهم من یخ زده بود!سهم من چیست

مگر

یک پاسخ

پاسخ یک حسرت!

سهم من کوچک بود

قد انگشتانم

عمق آن وسعت داشت

وسعتی تا ته دلتنگیها

شاید از وسعت آن بود

که بی پاسخ ماند
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،

دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟.

بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگذارده اند؟؟؟

زندگی زیباست

 گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشتهای بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی عِطر خاک باران خورده کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن ، رفتن ، دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانیهای مردم پای کوبیدن
کار کردن ، کار کردن
آرَمیدن
چشم اندار بیابانهای خشک و خسته را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
همنفس با بلبلان آواره خواندن
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن و رهانیدن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاهگاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مَه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های بارانها شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتشها نشستن
دل به رؤیاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی ، آتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش ، رقص شعله اش در هر کران پیداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگلی روییده آزاده
بی دریغ افکنده بر روی کوهها دامان
آشیانها بر سرانگشتان تو جاوید
چشمه ها در سایبانهای تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگزار آتش
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان
زندگی را شعله باید بر فروزنده
شعله را هیمه سوزنده
آری آری زندگی زیباست
زندگی ، آتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش ، رقص شعله اش در هر کران پیداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست.

تکرار ها...

زندگی اجبار است

 مرگ انتظار است

عشق یک بار است

 فکر تو تکرار است

جدائی دشواراست

کاش گناهی کنم که مجازاتش تبعید به قلب تو باشد

 

وقتی لبت به زمزمه ای باز می شود آهنگ سر به راهیم آغاز می شود.

اما حیف که فقط می گفت...

درد


همسایه ام

هر شب درد خود را

به تاقچه می بخشد و

آرام می خوابد

درد من اما

بیدار می ماند  و

برای درد همسایه

لالایی می خواند

التماس دعا

سلام

آنشرلی واسه مشکلی که برام پیش اومده دعا کن

چرا اومدی.........؟؟؟

داشتم فراموشت می کردم اما باز .....




بی مخاطب خاص

بیهوده گی......

بیهوده می آییم،
به هم لبخندی می زنیم
و زبان به نگاهی تازه تر می کنیم.
بیهوده باد در موهای تو
نگاه به دستان بی صدای تو،
و غرق، در چله چشمان تو
می پیچد و نگاه به اشکی تر می شود.
بیهوده من این شعر دروغ را می سرایم
تا از تو چیزی نماند، در پستوی خاطرات کهنه ی دلم.....

آمدنت را به فال نیک گرفتیم........

تو

چشم‌براه ِ انتخابم مباش ، درخواست کن ،
تو توانمندی ، از آنرو که نیازی نداری.
همانگونه که خویش را
سرمست و بی‌مهابا ،
بر مسیر من افکندی.
اما نیاز من
همچنان در طلب ِ پرهیز
از امواج خروشان تو بود.
لیکن چه کسی
ضامن ِ کدامین دیواره‌هاست
آن‌هنگام که دریای جهان
به‌سوی آسمانها بلند می‌شود

 

 

آبی

ابری که دست بر دریا می‌انداخت
آب را تا خاک
نزدیک‌تر از دو فاصله خط می‌زد
زنی که خیس‌تر از دریا می‌آمد
نشانه‌های ساحل را در هم ریخت
دستان ِ کوچکش خزری پنهان بود
و معنی پارو کشیدن قایقران را خوب می‌فهمید

زنی که ناگهان و خیس می‌آمد
آب را شمایل دریا
می‌بخشید.



بی مخاطب خاص

چه رنگی هستی؟

در صورتیکه تاریخ تولد شما در:
اول فروردین ماه باشد سیاه هستید.
بین دوم فروردین تا 11 فروردین باشد ارغوانی هستید
بین 12 تا 21 فروردین باشد. شما سرمه ای است
بین 22 فروردین تا 31 فروردین باشد نقره ای هستید.
بین یکم اردیبهشت تا 10 اردیبهشت باشد سفید هستید.
بین 11 اردیبهشت تا 24 اردیبهشت باشد شما آبی هستید.
بین 25 اردیبهشت تا سوم خرداد باشد شما طلائی رنگ هستید.
بین 4 خرداد تا 13 خرداد باشد شما شیری رنگ هستید.
بین 14 خرداد تا 23 خرداد ماه باشد شما خاکستری هستید.
بین 24 خرداد تا دوم تیر ماه باشد شما رنگ خرمائی هستید.
سوم تیر ماه باشد رنگ شما خاکستری است.
بین 4 تیر ماه تا 13 تیر ماه باشد شما قرمز هستید.
بین 14 تیر ماه تا 23 تیر ماه باشد شما نارنجی هستید.
بین 24 تیر ماه تا سوم مرداد ماه باشد شما زرد هستید.
بین 4 مرداد ماه تا 13 مرداد باشد شما صورتی هستید.
بین 14 مرداد تا 22 مرداد باشد شما آبی هستید.
بین 23 مرداد تا یکم شهریور باشد شما سبز هستید.
بین 2 شهریور تا 11 شهریور باشد شما قهوه ای هستید.
بین 12 شهریور تا 21 شهریور باشد شما کبود رنگ هستید.
بین 22 شهریور تا 31 شهریور باشد شما لیموئی هستید.
متولدین یکم مهر ماه زیتونی هستند.
بین 2 مهر تا 11 مهر ماه ارغوانی هستید.
بین 12 مهر تا 21 مهر ماه شما رنگ سرمه ای دارید.
بین 22 مهر ماه تا یکم آبان ماه شما نقره ای هستید.
بین 2 آبان تا 20 آبانماه باشد شما سفید هستید.
بین 21 آبانماه تا 30 آبانماه باشد رنگ شما طلائی است.
بین یکم آذر ماه تا 10 آذر ماه باشد شما شیری رنگ هستید.
بین 11 آذر ماه تا 20 آذر ماه باشد شما خاکستری هستید.
بین 21 آذر تا 30 آذر باشد شما خرمائی رنگ هستید.
متولدین اول دیماه نیلی رنگ هستند.
بین دوم دی ماه تا 11 دی ماه باشد رنگ شما قرمز است.
بین 12 دی ماه تا21 دی ماه باشد شما نارنجی هستید.
بین 22 دی ماه تا 4 بهمن ماه باشد شما زرد هستید.
بین 5 بهمن تا 14 بهمن ماه باشد شما صورتی هستید.
بین 15 بهمن تا 19 بهمن ماه باشد شما آبی هستید.
بین 20 بهمن تا 29 بهمن ماه باشد شما سبز هستید.
بین 30 بهمن تا 9 اسفند ماه باشد شما قهوه ای هستید.
بین 10 اسفند تا 20 اسفند باشد شما کبودی رنگ هستید.
بین 21 اسفند تا 29 اسفند باشد لیمویی هستید
.

*******************************************************

قرمز
با نمک و دوستداشتنی، مشکل پسند اما همیشه عاشق.......و
اینطور بنظر میرسد که مورد محبت نیز باشید. با روحیه و
بشاش اما در همان زمان میتوانید بد اخلاق هم شوید
قادرید با مردم بسیار خوب و با ملاطفت برخورد کنید و این
همان عشقی است که میتواند در راهی که در پیش دارید
همراهتان باشد
آدمهایی را که راحت صحبت میکنند دوست دارید این آدمها
باعث میشوند احساس راحتی بیشتری داشته باشید.

شیری رنگ
اهل رقابت و بازی دوست. دوست ندارد ببازد
ولی همیشه بشاش است.
شما قابل اعتماد و امین هستید و خیلی علاقه دارید وقت
خود را بیرون بگذرانید، با دقت عشقتان را انتخاب میکنید
و بسادگی عاشق نمی شوید اما وقتی او را یافتید تا مدتهای
طولانی دوستش خواهید داشت.

نیلی
شما بیشتر متوجه نگاهتان هستید و استانداردهای بالائی در
انتخاب عشق دارید. هر راه حلی را با دقت و تفکر انتخاب
می کنید و بسیار بندرت مرتکب اشتباه احمقانه میشوید
دوست دارید رهبر باشید و به راحتی می توانید دوستان جدید
پیدا کنید.

خاکستری

جذاب و فعال هستید، شما هرگز احساستان را پنهان نمی کنید
و هر آنچه را که درونتان است آشکار می سازید. اما ضمنا
میتوانید خودخواه هم باشید. می خواهید مورد توجه باشید و
نمی خواهید بطور نا برابر با شما برخورد شود. میتوانید
روز مردم را روشن کنید. شما میدانید در زمان مناسب چه
بگویید و خوش اخلاق هستید.

سبز
خیلی خوب با افراد تازه کنار می آیید. در واقع آدم
خجالتی ای نیستی اما گاهی اوقات با کلماتت به عواطف مردم
آسیب می رسانید. دوست دارید تا مورد توجه و علاقه کسی
باشید که دوستش دارید ولی اغلب تنهایید و به انتظار فرد
مورد نظرت می مانید.

طلائی
شما میدانید چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است. آدم
بشاشی هستید و زیاد بیرون میروید. بسیار سخت میتوانی فرد
مورد نظرت را پیدا کنی اما وقتی او را یافتی تا سالیان
متمادی دوباره عاشق نمی شوی.

صورتی
شما همواره در تلاشید تا در هر چیزی بهترین باشید و دوست
دارید به سایرین کمک کنید. اما بسادگی قانع نمی شوی.
دارای افکاری منفی هستید و در جستجوی عشقی شورانگیز
مانند آنچه در قصه هاست هستید.

زرد
شما شیرین و بیگناهید ، مورد اعتماد بسیاری از مردم ،
و دارای رهبریتی قوی در ارتباطاتتان هستید. شما خوب تصمیم
میگیرید و انتخاب درستی در زمان مناسب می گیرید. همواره
در افکار داشتن روابط عاشقانه بسر می برید.

خرمائی
باهوشید و میدانید چه چیزی درست است. میخواهید همه چیز
را مطابق میل خود کنید که گاهی میتواند بدلیل عدم توجه
به نظر دیگران مشکل ساز باشد. اما در مورد عشق صبور
هستید. وقتی فرد مورد نظرتان را یافتید برایتان دشوار
است فرد بهتری پیدا کنید.

نارنجی
در مقابل اعمالتان مسئولیت پذیر هستید، می دانید چگونه
با مردم رفتار کنید. همواره اهدافی برای دستیابی به آنها
دارید و حقیقتا برای رسیدن به آنها تلاش میکنید ، فردی
آماده رقابت هستید. دوستانتان برایت بسیار مهم هستند و
قدر آنچه را که دارید میدانید، گاهی اوقات واکنشتان
زیادی شدید است و علت آن نیز احساساتی بودنتان است.

ارغوانی
اسرار آمیز هستید، بهیچوجه خودخواه نیستید ، زود و آسان
نظرتان جلب میشود. روزتان با توجه به خلقتان میتواند
غمگین یا خوش باشد. بین دوستان محبوب هستید اما میتوانید
دست به عمل احمقانه ای نیز بزنید ، بسادگی امور را
فراموش میکنید. بدنبال شخصی هستید که قابل اعتماد باشد.

لیموئی
آرام هستید، اما بسادگی عصبانی می شوید. به آسانی حسادت
می ورزید و در مورد چیزهای کوچک اعتراض میکنید، نمی
توانید به یک کار بچسبید اما دارای شخصیتی هستید که
اعتماد و علاقه همه را جلب میکند.

نقره ای
خیال پرداز و بامزه اید ، دوست دارید چیز های جدید را
بیازمایید. علاقه دارید خود سازی کنید و بسادگی می
آموزید، براحتی میتوان با شما صحبت کرد و شما نصایح خوبی
میدهید. وقتی موضوع دوستی است متوجه میشوید نمی توان به
کسی اعتماد کرد، اما وقتی دوستان واقعی خود را یافتید تا
پایان عمر به آنها اعتماد میکنید.

سیاه
شما یک مبارز هستید و دارای انگیزه اید. اما تغییر در
زندگی را نمی پسندید. زمانی که تصمیمی گرفتید، روی
تصمیمتان تا مدتها پای می فشارید. زندگی عشقی شما نیز
توام با مبارزه است و مثل همه نیست.

زیتونی
شما روشن قلب و آدم گرمی هستید. همراه خوبی برای فامیل و
دوستانید. خشونت را نمی پسندید و میدانید چه چیزی درست
است. شما مهربان و بشاش هستید اما بسادگی به مردم حسادت
نورزید.


قهوه ای

فعال و ورزشکارید ، برای دیگران مشکل است که به
شما نزدیک شوند. زمانی که متوجه میشوید نمی توانید به
چیزی که میخواهید دستیابید ،‌ بسادگی تسلیم شده آنرا رها
میکنید.

آبی
اتکا به نفس کمی دارید و خیلی ایرادی هستید. هنرمند
هستید و دوست دارید عاشق شوید ، اما میگذارید عشقتان از
دستتان برود چون در این مورد از مغزتان فرمان میگیرید نه
از قلبتان.

سرمه ای
شما جذابید و عاشق زندگی خود هستید ، نسبت به همه
چیز دارای احساسی قوی هستید و خیلی زود گیج میشوید
زمانی که از دست شخص یا اشخاصی عصبانی می شوید برایتان
مشکل است آنها را ببخشید.

سفید
شما آرزو و اهدافی در زندگی دارید زود حسادت می ورزید
نسبت به دیگران متفاوت و گاهی اوقات عجیب هستید اما همه
این حالت شما را دوست دارند.

کبود
احساسات شما بسادگی و ناگهانی تغییر میکند اغلب تنها
هستید ، مسافرت را دوست دارید. انسان صادقی هستید ولی
حرف مردم را زود باور میکنید. یافتن عشق برای شما سخت
است و گمگشته عشق هستید

وقتی نیستی...

وقتی دستام خالی باشه

وقتی باشم عاشق تو

غیر دل چیزی ندارم

که بدونم لایق تو

 

شبانه های غمگین ، روزای بی ترانه

خواب و سکوت مرداب ، گودالی از بهانه

یک یار بی مروت ، یک اندوه بی پایان

یک مرداب حقیقی ، از اشک برف و باران

اینها همه حکایت ، از درد بی غروبند

از تشنه کامی عشق ، در رفتن تو بودند

ما عاشقان مرداب ، در گودال بهانه

درگیر با چه هستیم ، با عشق و یا زمانه

این عشق بی سرانجام ، گم شد ولی چه ها کرد

دریایی دلم را ، مرداب بی صدا کرد

گفتم که خسته ام من ، یکجا قرار من نیست

چون شعله در خروشم ، آرامش دلم کیست

عشق تو را نخواهم ، پس عاشق که هستی
معبود از تو دور است ، خالی از عشق و مستی

قلبت شکسته آری ، چون قلب من شکستی
این انتقام عشق است ، نه اوج خودپرستی

مرداب غم رها کن ، بالی بزن به فردا

این انتهای عشق است ، جاری شدن به دریا

لحظه ای با من باش...

باز هم چند روز بود که نبودم.

اصلا وقت نکردم آپدیت کنم این هم یه عکس سرکاری .

ببینید ...

راستی چشماتون مشکل داره .این عکس jpeg است و کاملا ثابت .

برو دکتر جیگر

 

موزیک محض تنوع...

۱-موزیک باحالیه از شیلا

این هم متن همین ترانه

با تو شبام پر ستاره است
فصـل تـولدی دوباره است
دوست دارمت واسه همیشه
هیچ کسی مثل تو نمی شه

وقـتی که می گی اینـجا بمون
پـر می کشـم تـا بـه آسـمـون
از خوشی پر می شه قلبامون
غـم مـی ره از دل و دنـیــامون

وای بخون عشقو از توی چشام
از شـب قـصـه ها بـگــو بــرام
گرمی دستای تو رو می خوام
تو رو می خوام تو رو می خوام تو رو می خوام

وای اگه گم بش پیدا نشی
از خـودم از دلـم جدا بشی
شب بشه روز بشه تو نباشی
تو رو می خوام تو رو می خوام تو رو می خوام

دستای تو ساحل عشقه
دنیـای من بـا تـو بهشته
انگار یکی میون قلبم
اسم قشنگتو نوشته

خنـده تو چه عاشقونه است
بوسه تو چه بی بهونه است
دیـدن تو مثـه یه رویاست
فرصت شادی و تمناست

وای بخون عشقو از توی چشام
از شـب قـصـه ها بـگــو بــرام
گرمی دستای تو رو می خوام
تو رو می خوام تو رو می خوام تو رو می خوام

وای اگه گم بش پیدا نشی
از خـودم از دلـم جدا بشی
شب بشه روز بشه تو نباشی
تو رو می خوام تو رو می خوام تو رو می خوام

کاش....

با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه نگو، از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو

کاش میشد لحظه ها را پس گرفت
کاش میشد از تو بود و با تو بود
کاش می شد در تو گم شد از همه
کاش میشد تا همیشه با تو بود

کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه آویزان کند

میروی تا قصه را غمنامه تدفین گل
میروی تا واژه را باران خاکستر کنی
ثانیه تا ثانیه پلواره‌ی ویران شدن
میروی تا بخشی از جان مرا پرپرکنی

خسته شدم...

دیگه از خستگیام خسته شدم
دیگه از ببستگیام بسته شدم بسته شدم
میزنم تیغ بند بستگی
مگه آزاد بشم ز خستگی
مگه آزاد بشم ز خستگی

بسته تنهایی دیگه توی قفس
بسه این قفس بدون همنفس
دیگه بسه تشنگی بدون آب
خوردن فریب و نیرنگ سراب
واسه هر کی دل من تنگ می شه
تا میفهمه دلش از سنگ میشه
واسه هر کی دل من تنگ می شه
تا میفهمه دلش از سنگ میشه

دوستی از رو زمین پاک شده
مردی و مردونگی خاک شده

هر کی فکر خودشه تو این زمون
تو نخ آب یخ و گرمی نون
هر کی فکر خودشه تو این زمون
تو نخ آب یخ و گرمی نون

باید حرف دلمو گوش کنم
غمه دنیارو فرا موش کنم
دستمو بلند کنم به آسمون
خودمو رها کنم از این و اون
دلمو جدا کنم از آدما
سینمو پر کنم از یاد خدا
دلمو جدا کنم از آدما
سینمو پر کنم از یاد خدا

دیگه بسه دیگه بسه انتظار
ابر رحمت به سر دنیا ببار
شب تار شب تار شب تار
آسمون! خورشیدو بردار و بیار

نمیدانم چه میخواهم بگویم

نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال نا شناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد

پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم
نمیدانم چه می خواهم بگویم

اینم واسه امید وار کردن بعضی ها

 

این دیوانگیست

که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه

خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم

این دیوانگیست

که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه

یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم

این دیوانگیست

که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم بخاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شدیم

این دیوانگیست

که از تلاش و کوشش دست بکشیم بخاطر اینکه یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است

این دیوانگیست

که همه دستهایی را که برای دوستی بسوی ما دراز می شوند بخاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم

این دیوانگیست

که هیچ عشقی را باور نکنیم بخاطر اینکه

در یکی از آنها به ما خیانت شده است

این دیوانگیست

که همه شانس ها را لگدمال کنیم بخاطر اینکه

در یکی از تلاشهایمان ناکام مانده ایم

به امید اینکه در مسیر خود هرگز

دچار این دیوانگی ها نشویم

و به یاد داشته باشیم که همیشه

شانس های دیگری هم هستند

دوستی های دیگری هم هستند

عشق های دیگری هم هستند

نیروهای دیگری هم هستند

تنها باید قوی و پُر استقامت باشیم

و همه روزه در انتظار روزی بهتر و شادتر از روزهای پیش باشیم

بودی کنارم اما....

 

بیا کنارم سرو ناز بی تاب
بیا کنارم زیر طاق مهتاب
عطش ببازیم به نسیم دریا
غزل برقصیم تا طلوع فردا
بیا کنارم ساقه ی بهاره
رو فرش برگ و پولک ستاره
خمار شعرم می شکنه پیش تو
عجب شرابی نفس تو داره
گل بهارم در انتظارم ،حریق سبزی بیا کنارم
تن حریرت جوی عطر جاری
صدای گرمت غیرت قناری
بذار بگیرم مثل تور دریا
تو رو در آغوش ، ماهی فراری

بیا کنارم سرو ناز بی تاب
بیا کنارم زیر طاق مهتاب
عطش ببازیم به نسیم دریا
غزل برقصیم تا طلوع فردا
گل بهارم در انتظارم ،حریق سبزی بیاد کنارم
اگه بدونن ابر و باد و بارون
چه دلنوازه این شب مهربون
هجوم می آرن روی چرت کوچه
صدای شهر رو می برن آسمون
غروب گذشت و شب رسید به نیمه
تب تو می خواد گل سرخ هیمه
بگو بخوابن همه اهل دنیا
هنوز یک نیمه مونده از شب ما

گل بهارم در انتظارم ،حریق سبزی بیا کنارم

گل بهارم در انتظارم ،حریق سبزی بیاکنارم

خواهر جون کجایی؟

دلم برات تنگ شده.

کلی حرف نگفته توی گلوم مونده.

 

 

 

هیچی واسه گفتن نیست

خواهرانه دوستت دارم....

مردمان در این گمان که کوچه ها در وسعت بی کسی می سوزند و پیوسته با باور خود زمزمه می کنند: کوچه ها تنهایند...
پس چشمانشان کو ؟ طپش های ننگین قلبهای سنگییشان کو؟
در جای جای این کوچه های تاریک و تار آدمکها ی سیه پوشی را می بینم که صورتک بر چهره دارند و هر یک دسته گلی سرخ به آغوش گرفته اند و با ترانه های شوم زاغها می رقصند و بی رحمانه گلبرگهای سرخ را از بطن ساقه های سبز می چینند و در هوا پراکنده می کنند...
و من در برابرشان ایستاده ام با کتابی در دست... چشمانم سریز اشک...
سوزی سرد از تبار خزان پنجه در چشمانم می افکند و در وجودم ریشه می دواند و فریاد را از گلویم می ستاند
وای بر من نجابت گلبرگهای سرخ به نگاه هرزه ی خزان آلوده شد...
اشکهایم جاری ... باور مردمان در برابرم تصویر میشود : کوچه ها تنهایند...
ای مردم پست ! ای بی صفتان!کجائید تنهایی کوچه هایتان لبریز از به مرگ نشستن رازقی و لاله های پر پر است...
به اطراف می نگرم شهر در خواب است . پیر زنی را کنار پجره میبینم که آینه ای در دست دارد و بر گونه های چروکیده اش سرخاب می مالد .فریاد می کنم:
آی پیر زن به آن سو بنگر رازقی پر پر شد...
پیر زن نگاه زشتش را از آینه می گیرد و با صدائی کریح میگوید : دور شو ولگرد احمق...
پیر زن پنجره را می بندد همه ی پنجره ها بسته ست
گرمی اشک چشمانم را به آغوش می کشد و من بی توان گام بر می دارم ...
آدمکها دیگر رفته اند ... شاید به کوچه های نزدیک
زمین پوشیده از گلبرگهای نیمه جان است ... بر زمین زانو می زنم گلبرگی سرخ غرق در شبنم اشک زیر لب می پرسد:عشق چیست؟
با چشمانی لرزان از سنگینی اشک آرام می گفتم:عشق صدای فاصله هاست...
_کمال عشق چیست؟
گلبرگ :شکست فاصله ها...
گلبرگی دیگر با صدایی نم زده می پرسد؟کجاست مفر و پناهی تا در آغوشش بتوان آرام گرفت؟
در خود می اندیشم...

گلبرگ: آن وادی کجاست؟
_درختی را می شناسم از دیار ان خاک عزیز ... با من هم سفر شوید
گلبرگها را لابه لای برگ برگ کتابم نهادم و به راه افتادم
جرقه های سوزان اشک شعله می گرفت و من با غمی به قدمت تاریخ زمین کوچه باغ جهان را پیمودم و ازشب گذشتم ...
در تاریک روشن سپیده درخت سبزی را دیدم که عطرش از دوردستها ذهن ها را پریشان می ساخت....

 آمده بود ...
هوا عطر آگین بود...
گویا این عطر ماندگار خواهرم بود که سالها پیش بر پیکر ان درخت رنجور قلمی به یادگار زده بود...
و او اکنون چه سبز و پر توان بر پا ایستاده بود
به درخت رسیدم
کتاب را گشودم گلبرگها را به پایش ریختم درخت تکانی خورد و لرزش اشکهایش را دیدم ...
قطره قطره ی اشکش بر گلبرگها چکید و گویا جانی دگر بر کالبدشان دمیده شد...
نسیمی ملایم وزیدن گرفت و خوابی مطبوع چشانم را ربود...
*******************************************************************************
چشم گشودم و باز خود را در خلوت خویش بر آن بستر سرد یافتم آیا همه چیز فقط یک رویا بود؟...