مرا طاقت من نیست!!!

به تو عادت کرده بــودم ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تـــــازه ای نگاهم از تو روشــــــن



به تو عادت کرده بودم مثل گلـــــبرگی به شبنــــم
مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهــــم

لحظه در لحظه عذاب لحظه های من بی تـــــــو
تجربه کردن مــــــرگ زندگـی کردن بی تـــــــــو 



من که در گریزم از من به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب به تو هجرت کرده بودم

با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم
خـــلوت خاطره هام رو با تو قسمت کرده بودم

نظرات 2 + ارسال نظر
م سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:21 ب.ظ


بمان امشب کنار لحظه های من
ببین امشب چه رویاییست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنور از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب تو را میبینم و لبخند پنهانم
تو مثل.......................................

م پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:49 ب.ظ

تو مثل ...............................
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و ویرانم
تو می ایی و من گل میدهم در سایه ی چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه ی اشکی که از یک ابر میبارد
و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم .............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد