دو غزل.....

عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد
خسته شد چشم من از این همه پاییز و بهار
نه عجب گر نکنم بر گل و گلزار نظر
در بهاری که دلم نشکفت از خنده ی یار
.
چه کند با رخ پژمرده ی من گل به چمن؟
چه کند با دل افسرده ی من لاله به باغ؟
من چه دارم که برم در بر ان غیر از اشک
وین چه دارد که نهد بر دل من غیر از داغ ؟
.
عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد
می برد مژده ی ازادی زندانی را
زودتر کاش به سر منزل مقصود رسد
سحری جلوه کند این شب ظلمانی را
.
پنجه مرگ گرفته است گریبان امید
شمع جانم همه شب سوخته بر بالینش
روح ازرده ی من می رمد از بوی بهار
بی تو خاریست به دل خنده ی فروردینش!
.
عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد
کاروانی همه افسوس همه نیرنگ و فریب
سال ها باغ و بهارم همه تاراج خزان
سینه ام پر شده از ناله ی غم های غریب
.
دیدن روی گل و سیر چمن نیست بهار
به خدا بی رخ معشوق گناه است گناه
ان بهارست که بعد از شب جان سوز فراق
به هم امیزد نا گه دو تبسم دو نگاه!

 

 

مرسی آیدا خانوم واسه ارسال این شعر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد