برف و بارون پاییزی...

صبح بارانی پاییز

و صدای کلاغ ها

که سکوت سرد کوچه را می شکنند

لیوان چای را سر می کشم

و راه می افتم

می روم تا برگ های خزان را

به شاخه ها پیوند بزنم

من طاقت سرمای زمستان را ندارم...

 

 

اینجا هوا هم سرده

اما...

 

چاره ای نیست چون که باید زیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد