شکوائیه...

مث پرنده ای شدم که تو قفس اسیرم

حتی اگه رها بشم جای دیگه نمیرم

چون دیگه جز این قفس من جایی رو ندارم

دوست ندارم تو دنیا ی آدما پا بزارم

تو دنیای آدما جز غصه مگه چیزی هست

فقط باید غصه خوردو یه گوشه بود و نشست

فقط باید یه گوشه ای منتظر مرگ خودت بمونی

هیچ جا نری حرف نزنی فقط بشی زندونی

لعنت به این زندگی ، روزگار ، زمونه

که آدما از دستش خسته اند و دیونه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد