من و شب ...

 

  

 شب در رسید و ، وحشت آن چشم بی نگاه
  چون لرزه های مرگ ، تنم را فراگرفت
 در ژرفنای خاطر من ، جستجوکنان
 دستی فروخزید و مرا آشنا گرفت
 در پنجه های وحشی او ماندم از خروش
 فریاد من ز وحشت او در گلو شکست
 چشم ستاره ای بدرخشید و ، نور ماه 
 چون تیر در سیاهی چشمم فرو نشست
 یک لحظه ، آسمان و درختان و ابرها
 در هم شدند و محو شدند و نهان شدند
 یک لحظه ، آن دو چشم گنهکار دوزخی
 از پشت پرده های سیاهی عیان شدند
 چون پرده ای که رنگ بر آن می دود به خشم
 گیتی پر از غبار شد و تیرگی گرفت
 یک لحظه ، هر چه بود خموشی گزید و مرد
 گفتی هراس مرگ بر او چیرگی گرفت
 تنها دو چشم سرخ ، دو چشمی که می گداخت
 نزدیک شد ، گداخته شد ، شعله برکشید 
 اول ، دونقظه بود که درتیرگی شکفت
 وانگه ، دو نور سرخ از آن هر دو سر کشید
 گفتی ز چشم مرگ ، زمان ، قطره قطره ریخت
 در قطره های دمبدمش ، زندگی فسرد
 در نور آن دو چشم که لرزید و خیره ماند
 باز آن دو دست سرد ، گریبان من فشرد
 در پنجه های وحشی او ماندم از خروش
 فریاد من ز وحشت او در گلو شکست
 چشم ستاره ای بدرخشید و ، نور ماه
 چون تیر ، در سیاهی چشمم فرو نشست
 نالیدم از هراس و ، در آفاق بی فنا
 گم شد صدای زیر وبم ناله های من
 ظلمت فرا رسید و نسیم از نفس فتاد
 بشکست در گلوی خموشی ، صدای من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد