حالم گرفته مثل همین روزگار تار حالم به مثل خود و غم و این شکسته تار در وحشتی سترگم و در حسرتی عظیم بودن میانه ی دل و رفتن از این گـــذار آئینه ها شکسته و مهتاب بی رمق پروانه بی شقایق و دلدار بی نگــار عمری غزل نخوانده و مجنون تر از همه بغضی حزین نشسته بر این نای بی حصار آه ای شروع ممتد خلقت میان پلک پروازهای گمشده د ر آسمان یـــــار عمری است در نبودنت طرفی نبسته ایم بهر "هما" نظر کن و منت ز دیــده دار... چهارشنبه - چهارم اسفند ماه هشتادو نه