دلم آشفته آن مایهی نازست هنوز
مرغ پر سوخته در پنجهی بازست هنوز
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید
دل به جان آمد و او بر سر نازست هنوز
گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق
یار، عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز
خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد مىدهدم چشم پر آب
دل سودازده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
گرچه رفتى ز دلم حسرت روى تو نرفت
در این خانه به امید تو بازست هنوز
این چه سوداست «عمادا» که تو در سر دارى
وین چه سوزیست که در پرده سازست هنوز
زندهیاد عماد خراسانی