رها...


چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد

پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم

که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد

عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید

نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد

اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند

به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.



انسان‌ها ...

دکتر علی شریعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم کرده است:


١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.


عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.


مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌‌شان یکی است.

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.


آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

 

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.


شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

تراژدی غم انگیز انسان...

 امروز در تفکراتم غرقم


وتراژدی غم انگیز انسان که "آنچه هست" "نباید باشد"


 و" آنچه باید باشد " " نیست "

و همه حرف ها همین است


 وهمه ی دردها همین جا است.


 درد روح این است که و این است که :


 "انسان شقایقی است که با داغ زاده است"!


                                           هبوط در کویر دکتر شریعتی

ستاره شب...

 

 

 

ای تو با روح من از روز ازل یارترین
کودک شعر مرا مهر تو غمخوارترین
گر یکی هست سزاوار پرستش به خدا
تو سزاوارترینی تو سزاوارترین
عطر نام تو که در پرده جان پیچیده ست
سینه را ساخته از یاد تو سرشارترین
ای تو روشنگر ایام مه آلوده عمر
بی تماشای تو روز و شب من تارترین
در گذرگاه نگاه تو گرفتارانند
من به سرپنجه مهر تو گرفتارترین
می توان با دل تو حرف غمی گفت و شنید
گر بود چون دل من رازنگهدارترین 

 

فریدون مشیری

نیستی...

 

 

تو نیستی که ببینی

چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست از تو می گویم

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار

جواب می شنوم

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو

به روی هرچه دیرن خانه ست

غبار سربی اندوه بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده من

بجز تو یاد همه چیز را رهاکرده است

غروب های غریب

در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین

ستاره بیمار است

دو چشم خسته من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

تو نیستی که ببینی


فریدون مشیری

 

ستاره ای ...

 

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را رفیق و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا

فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست

گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

خیال آب خضر بست و جام اسکندر

به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

طربسرای محبت کنون شود معمور

که طاق ابروی یار منش مهندس شد

لب از ترشح می پاک کن برای خدا

که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود

که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد

چو زر عزیز وجود است نظم من آری

قبول دولتیان کیمیای این مس شد

ز راه میکده یاران عنان بگردانید

چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد


حضرت حافظ

خود٬ اولین ستاره دیگر باش!


با قامت بلند نگاهت


بر آخرین ستاره نظر کن؛


در صبح لایزال که می میرد...


و...


آنگاه خود٬ اولین ستاره دیگر باش!

پرواز...

ای عبور ظریف!

بال را معنی کن...



تا پر هوش من از حسادت بسوزد!!!

به کجا می برد مرا...

 

 

همراه خود نسیم صبا می برد مرا

یا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟

سوی دیار صبح رود کاروان شب

باد فنا به ملک بقا می برد مرا

با بال شوق ذره به خورشید می رسد

پرواز دل به سوی خدا می برد مرا

گفتم که بوی عشق که را می برد ز خویش؟

مستانه گفت دل که مرا می برد مرا

برگ خزان رسیده بی طاقتم رهی

یک بوسه نسیم ز جا می برد مرا

چون ...


چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی...

خسته...

The water's funeral march 
on hands of stone 
proclaims the sure death of the spring
Where does the lover spring 
die? There... 
where golden fishes bloom
Passing the night 
oh! the saddest song 
where are you?
The tired moon 
the passerby reads the moon's thought 
in the stream

بهار غم انگیز...

 

بهار آمد، گل و نسرین نیاورد

نسیمی بوی فروردین نیاورد

پرستو آمد و از گل خبر نیست

چرا گل با پرستو همسفر نیست؟

چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟

که آیین بهاران رفتش از یاد

چرا می نالد ابر برق در چشم

چه می گرید چنین زار از سر خشم؟

چرا خون می چکد از شاخه ی گل

چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟

چه درد است این؟ چه درد است این؟ چه درد است؟

که در گلزار ما این فتنه کردست؟

چرا در هر نسیمی بوی خون است؟

چرا زلف بنفشه سرنگون است؟

چرا سر برده نرگس در گریبان؟

چرا بنشسته قمری چون غریبان؟

چرا پروانگان را پر شکسته ست؟

چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست؟

چرا مطرب نمی خواند سرودی؟

چرا ساقی نمی گوید درودی؟

چه آفت راه این هامون گرفته ست؟

چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست؟

چرا خورشید فروردین فروخفت؟

بهار آمد گل نوروز نشکفت

مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست؟

که این لب بسته و آن رخ نهفته ست؟

مگر دارد بهار نورسیده

دل و جانی چو ما در خون کشیده؟

مگر گل نو عروس شوی مرده ست

که روی از سوگ و غم در پرده برده ست؟

مگر خورشید را پاس زمین است؟

که از خون شهیدان شرمگین است

بهارا، تلخ منشین،خیز و پیش آی

گره وا کن ز ابرو،چهره بگشای

بهارا خیز و زان ابر سبک رو

بزم آبی به روی سبزه ی نو

سر و رویی به سرو و یاسمن بخش

نوایی نو به مرغان چمن بخش

بر آر از آستین دست گل افشان

گلی بر دامن این سبزه بنشان

گریبان چاک شد از ناشکیبان

برون آور گل از چاک گریبان

نسیم صبحدم گو نرم برخیز

گل از خواب زمستانی برانگیز

بهارا بنگر این دشت مشوش

که می بارد بر آن باران آتش

بهارا بنگر این خاک بلاخیز

که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز

بهارا بنگر این صحرای غمناک

که هر سو کشته ای افتاده بر خاک

مزار کشتگان را غرق گل کن

بهارا از گل و می آتشی ساز

پلاس درد و غم در آتش انداز

بهارا شور شیرینم برانگیز

شرار عشق دیرینم برانگیز

بهارا شور عشقم بیشتر کن

مرا با عشق او شیر و شکر کن

گهی چون جویبارم نغمه آموز

گهی چون آذرخشم رخ برافروز

مرا چون رعد و توفان خشمگین کن

جهان از بانگ خشمم پر طنین کن

بهارا زنده مانی، زندگی بخش

به فروردین ما فرخندگی بخش

هنوز اینجا جوانی دلنشین است

هنوز اینجا نفس ها آتشین است

مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است

چو فردا بنگری، پر بید مشک است

مگو کاین سرزمینی شوره زار است

چو فردا در رسد، رشک بهار است

بهارا باش کاین خون گل آلود

بر آرد سرخ گل چون آتش از دود

بر آید سرخ گل، خواهی نخواهی

وگر خود صد خزان آرد تباهی

بهارا، شاد بنشین، شاد بخرام

بده کام گل و بستان ز گل کام

اگر خود عمر باشد سر بر آریم 

دل و جان در هوای هم گماریم

میان خون و آتش ره گشاییم

ازین موج و ازین توفان برآییم

دگربارت چو بینم، شاد بینم

سرت سبز و دل آباد بینم

به نوروز دگر، هنگام دیدار

به آیین دگر آیی پدیدار

...I just want one more day with you

 

I'm so sad and depressed
Is all I want to do is rest
I go to sleep at night
But my dreams I just can't fight

I think of you lying in that bed
And wonder if there is anything I could have said
I wish you were still here
But I know that you are still near

I love you more than you know
I just wish you didn't have to go
I just want one more day with you
And I know thats what you would have wanted too

I miss you more and more each day
There is so much more we had to say
I know I will see you again
But my life is just started to begin.

...Oh, I love you

 

I must be crazy now
Maybe I dream too much
But when I think of you
I long to feel your touch

To whisper in your ear
Words that are old as time
Words only you would hear
If only you were mine

I wish I could go back to the very first day I saw you
Should've made my move when you looked in my eyes
'Cause by now I know that you'd feel the way that I do
And I'd whisper these words as you'd lie here by my side

I love you, please say
You love me too, these three words
They could change our lives forever
And I promise you that we will always be together
Till the end of time

So today, I finally find the courage deep inside
Just to walk right up to your door
But my body can't move when I finally get to it
Just like a thousand times before

Then without a word he handed me this letter
Read I hope this finds the way into your heart, it said

Well maybe I, I need a little love yeah
And maybe I, I need a little care
And maybe I, maybe you, maybe you, maybe you
Oh you need somebody just to hold you
If you do, just reach out and I'll be there

These three words
They could change our lives forever
And I promise you that we will always be together

Oh, I love you
Please say you love me too
Please please
Say you love me too
Till the end of time
My baby
Together, together, forever
Till the end of time
I love you
I will be your light
Shining bright
Shining through your eyes
My baby

... lost love poem

 

 

Go It Alone 


I trusted you
Believed in what you said
And you played me.
I was willing to love you,
Be there for you,
Trust you;
And you hurt me.
You've lost out
Cause I'm the good thing
You'll never have another chance with
I'm the good thing
You'll never have.
And now when I see you,
You'll receive no smile.

I must go it alone
All on my own
and believe in myself
Cause I'm all I have.
And who I become
Depends only on me
Cause I'm all I have
To rely on to live

Words are just words
That hold no meaning
to the ones who don't feel
and don't care.

And now I must go it alone
On my own
I don't
need anyone
to make me feel
whole
to determine my self-worth
I don't need
anyone
I've got myself.

جوابیه داش بهنام...

اینم جواب دوست گرامی ما به شعر ما (تو مثل فصل زمستان)



تو مثل فصل بهاری     

ز شور و عاطفه لبریز 

دوباره من به نگاهت 

کنم نگاه دل انگیز 

تو مثل فصل بهاری 

پر از شقایق و سنبل 

دوباره من به تو گویم 

که هستیم توئی ای گل 

تو مثل فصل بهاری  

پر از غرور و جوانی 

دوباره گوش فرا ده 

 بگویم آنچه ندانی 

  تو مثل فصل بهاری  

 رها چو باد صبائی 

منم اسیر نگاهت 

نشسته ام تو بیایی 

تو مثل فصل بهاری  

پر از شکوفه و لاله 

رهی همه دل و دین را 

به آستان تو داده...

باید شیوه سخنم را عوض کنم...


باید که شیوه سخنم را عوض کنم 

 شد شد، اگر نشد دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندن یک شعر لازم است 

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که درآن شعر خوانده ام 

آن گه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه یک دوست سر زدم 

این بار شکل در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من 

باید که قیچی چمنم را عوض کنم

پیراهنی به غیر غزل نیست در برم 

گفتی که جامه کهنم را عوض کنم

دستی به جام باده و دستی به زلف یار 

پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود 

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست 

وقتی که شیوه سخنم را عوض کنم

مرگا به من که با پر طاووس عالمی 

یک موی گربه وطنم را عوض کنم

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته ام 

باید چراغ مه شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت ماشین نشسته ام 

امروز میروم لگنم را عوض کنم

تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد 

روزی هزار بار فنم را عوض کنم

با من برادران زنم خوب نیستند 

باید برادران زنم را عوض کنم

دارد قطار عمر کجا میبرد مرا 

یارب عنایتی ترنم را عوض کنم

ور نه ز حول مرگ زمانی هزار بار 

مجبور میشوم کفنم را عوض کنم

...worth loving for



Sometimes we come

 into a persons life

Note to make them

Love us but to let

Them feel that

They are so much

Worth loving for...

دل ماتم زده...


با این دل ماتم زده آواز چه سازم

بشکسته نی ام بی لب دم ساز چه سازم

در کنج قفس می کشدم حسرت پرواز

با بال و پر سوخته پرواز چه سازم

گفتم که دل از مهر تو برگیرم و هیهات

با این همه افسونگری و ناز چه سازم

خونابه شد آن دل که نهانگاه غمت بود

از پرده در افتد اگر این راز چه سازم

گیرم که نهان برکشم این آه جگر سوز

با اشک تو ای دیده ی غماز چه سازم

تار دل من چشمه ی الحان خدایی ست

از دست تو ای زخمه ی ناساز چه سازم

ساز غزل سایه به دامان تو خوش بود

دو از تو من دل شده آواز چه سازم...

که به غیر از انسان هیچ چیز ارزان نیست!...


دشت‌ها آلوده است
در لجن‌زار گل لاله نخواهد رویید.
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؟ فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن نفسی تازه کنیم
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه‌ی دل‌ها را
علف هرزه‌ی کین پوشانده است! هیچ کس فکر نکرد که در آبادی ویران شده، دیگر نان نیست!
وهمه مردم شهر، بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست!؟
و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست!
و زمانی شده‌است که به غیر از انسان، هیچ چیز ارزان نیست
هیچ چیز ارزان نیست!

مرغ چمن آتش...


ای عشق تو ما را به کجا می کشی ای عشق

جز محنت و غم نیستی، اما خوشی ای عشق

این شوری و شیرینی من خود ز لب توست

صد بار مرا می پزی و می چشی ای عشق

چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز

تا باز تو دستی به سر من می کشی ای عشق

دین و دل و حسن و هنر و دولت و دانش

چندان که نگه می کنمت هر ششی ای عشق

رخساره ی مردان نگر آراسته ی خون

هنگامه ی حسن است چرا خامشی ای عشق

آواز خوشت بوی دل سوخته دارد

پیداست که مرغ چمن آتش ای عشق

بگذار که چون سایه هنوزت بگدازند

از بوته ی ایام چه غم؟ بی غشی ای عشق...

پرواز خاکستر...



به جز باد سحرگاهی که شد دمساز خاکستر؟

که هر دم می گشاید پرده ای از راز خاکستر

به پای شعله رقصیدند و خوش دامن کشان رفتند

کسی زان جمع دست افشان نشد دمساز خاکستر

تو پنداری هزاران نی در آتش کرده اند اینجا

چه خوش پر سوز می نالد،، زهی آواز خاکستر

سمندرها در آتش دیدی و چون باد بگذشتی

کنون در رستخیز عشق بین پرواز خاکستر

هنوز این کنده را رؤیای رنگین بهاران است

خیال گل نرفت از طبع آتشباز خاکستر

من و پروانه را دیگر به شرح و قصه حاجت نیست

حدیث هستی ما بشنو از ایجاز خاکستر

هنوزم خواب نوشین جوانی سر گران دارد

خیال شعله می رقصد هنوز از ساز خاکستر

چه بس افسانه های آتشینم هست و خاموشم

که بانگی برنیاید از دهان باز خاکستر...

...Unplayed Piano


Come and see me
Sing me to sleep
Come and free me
Hold me if i need to weep
Maybe it's not the season
Maybe it's not the year
Maybe there's no good reason
Why i'm locked up inside
Just cause they wanna hide me
The moon goes bright
The darker they make my night
Unplayed pianos
Are often by a window
In a room where nobody loved goes
She sits alone with her silent song
Somebody bring her home
Unplayed piano
Still holds a tune
Lock on the lid
In a stale, stale room
Maybe it's not that easy
Or maybe it's not that hard
Maybe they could release me
Let the people decide
I've got nothing to hide
I've done nothing wrong
So why have i been here so long?
Unplayed piano
Still holds a tune
Years pass by
In the changing of the moon

دست

 

اگه دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو

غـیر دل چیـزی ندارم که بـدونـم لایـق تو

دلمـو از مال دنــیا به تو هـدیـه داده بودم

باتمـوم بـی پناهی ، به تو تکیه داده بودم

هر جا بودم با تو بودم،هر جا رفتم تو رو دیدم

تو سبـک شدن تـو رویـا، همـه جـا به تـو رسیدم

اگه احساسمو کشتی ،اگه از یاد منو بـردی

اگه رفتی بی تفاوت، به غریبـه دل سـپردی

بدون اینو که دل من شده جادو به طلـسمـت

یکی هست اینوردنیا که تویادش مونده اسمت

مرا طاقت من نیست!!!

به تو عادت کرده بــودم ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تـــــازه ای نگاهم از تو روشــــــن



به تو عادت کرده بودم مثل گلـــــبرگی به شبنــــم
مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهــــم

لحظه در لحظه عذاب لحظه های من بی تـــــــو
تجربه کردن مــــــرگ زندگـی کردن بی تـــــــــو 



من که در گریزم از من به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب به تو هجرت کرده بودم

با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم
خـــلوت خاطره هام رو با تو قسمت کرده بودم